چند - چند
هیچوقت بلد نبودم، یا عُرضهاش را نداشتم که با یک لگد بزنم زیرِ بساطِ ارتباط با آدمها و بگویم گوربابایش و راهم را بکشم بروم. حالا شاید در بعضی موارد و حرفها، یا اتفاقهای کوچک و جزئی، به چیزی که...
View Articleز چکهچکهی جانم امید میرقصد!
مُچالهام ...چندتا خراش کوچیک روی دستمه. خیلی میسوزه. تا ته دلم ...×پ.ن: این پست، عنوان نداشت؛ اما حالا دارد.
View Articleاز سری مرقوماتِ مهربانهمسر:
از مجموعه سرآشپز جلد سیزدهم. ویژه نامه نوروز 92 :) _ با تشکر از واحد نظارت کمی و کیفی، حمایتهای معنوی، پشتیبانی و تدارکات از راه دور، عکاسی و انتشارات، تولید محتوای وب فارسی، امپکس! نودال و حتی تدوین!...
View Articleشاه نشینِ چشمِ من ...
حرفهای این چند ساله رو توی ششهفت صفحه خلاصه کرده بودم. ساعت چهار صبح پرواز داشت. نامه رو گذاشتم روی ساکش و روش نوشتم «توی مسجدالحرام بخونش.» چند روزی از رفتنش میگذشت. خواب بودم. ساعت از دو شب گذشته...
View Articleمن درختم، تو باهار ...
روزگار بهم ثابت کرده که این فقط یه بیت شعر نبود. بالا بریم و پایین بیایم:تو بهار دلکشی و من چو باغ، شور و شوق صد جوانه با من است.
View Articleبه بهانهی بهترین روز بهار و بهترین بهار عمر
پارسال، همین روزها بود که چلهی «بسمالله» گفتنِ مامان و بابا تمام شده بود. نعمت و برکتات را شکر. «من حیث لا یحتسب»ات را ... و فرصت کمیابی که سرنوشت به من داد.
View Articleکهنه
«حکایت شما آقای ما؛ حکایت آدمهایی است که میروند یک تیشرت مارکدار و جنسِ خوب و نخی میخرند و دقیقه شماری میکنند برای لحظهای که تبدیلش کنند به دستمالِ آبگیرِ آشپزخانه.»
View Articleنستعلیق
دفترم را گرفت. گفت چه رنگی؟ قهوهای را نشان دادم. صدای جیر قلم بلند شد؛ وقتی داشت «ض» را میکشید تا به «ر» برسد، موهای تنم سیخ بود. کنارش ایستاده بودم. یکلحظه سرم را چرخاندم، پنجره را نگاه کردم. گفت:...
View Articleتك سلولي
تنها بودم. داشتم تو آشپزخونه پيتزا درست ميكردم. بس كه حرصم در اومده بود از اون يه كف دست پيتزاي پريشبي كه ١٨ تومن كردن تو پاچه مون. مواد رو گذاشتم دم دستم. آبجوش رو ريختم تو ليوان. فلفل دلمه اي هاي...
View Articleصلاح کار کجا و من خراب کجا، ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
تا حالا شده از فضولی بمیری و بخوای جواب یه سؤال رو بدونی؟سؤالی که جوابش فقط یه «آره» یا «نه» است. آره یا نه ای که میتونه زندگیات رو از این رو به اون رو بکنه. اگه جوابش آره باشه بری قعر و اگه جوابش نه...
View Articleهر شب به ریشههای تبم آب میدهم
چند شبی است که همزیستی مسالمتآمیزی با دیازپام دارم، به امید اندکی خواب. خواب که نه، بیهوشی. اما از سر هماهنگی دارِ دنیا با ما، دیازپامها هم روز کار شدهاند.بههوش بودم از این عشق جان بهدر ببرمببرد...
View Articleچند - چند
هیچوقت بلد نبودم، یا عُرضهاش را نداشتم که با یک لگد بزنم زیرِ بساطِ ارتباط با آدمها و بگویم گوربابایش و راهم را بکشم بروم. حالا شاید در بعضی موارد و حرفها، یا اتفاقهای کوچک و جزئی، به چیزی که...
View Articleز چکهچکهی جانم امید میرقصد!
مُچالهام ...چندتا خراش کوچیک روی دستمه. خیلی میسوزه. تا ته دلم ...×پ.ن: این پست، عنوان نداشت؛ اما حالا دارد.
View Articleاز سری مرقوماتِ مهربانهمسر:
از مجموعه سرآشپز جلد سیزدهم. ویژه نامه نوروز 92 :) _ با تشکر از واحد نظارت کمی و کیفی، حمایتهای معنوی، پشتیبانی و تدارکات از راه دور، عکاسی و انتشارات، تولید محتوای وب فارسی، امپکس! نودال و حتی تدوین!...
View Articleشاه نشینِ چشمِ من ...
حرفهای این چند ساله رو توی ششهفت صفحه خلاصه کرده بودم. ساعت چهار صبح پرواز داشت. نامه رو گذاشتم روی ساکش و روش نوشتم «توی مسجدالحرام بخونش.» چند روزی از رفتنش میگذشت. خواب بودم. ساعت از دو شب گذشته...
View Articleمن درختم، تو باهار ...
روزگار بهم ثابت کرده که این فقط یه بیت شعر نبود. بالا بریم و پایین بیایم:تو بهار دلکشی و من چو باغ، شور و شوق صد جوانه با من است.
View Articleبه بهانهی بهترین روز بهار و بهترین بهار عمر
پارسال، همین روزها بود که چلهی «بسمالله» گفتنِ مامان و بابا تمام شده بود. نعمت و برکتات را شکر. «من حیث لا یحتسب»ات را ... و فرصت کمیابی که سرنوشت به من داد.
View Articleکهنه
«حکایت شما آقای ما؛ حکایت آدمهایی است که میروند یک تیشرت مارکدار و جنسِ خوب و نخی میخرند و دقیقه شماری میکنند برای لحظهای که تبدیلش کنند به دستمالِ آبگیرِ آشپزخانه.» تکهای از یک داستان
View Article